در زندگی خبرنگاری روزهایی هست که فراموش نمی شود.گاهی خاطره ها چیزهای مزخرفی هستند.وقتی مستند نرگس را می ساختیم که حکایت پردرد بچه های سوخته روستایی دور بود،متوجه شدیم که با گذشت چند سال هنوز دیه آنها را پرداخت نکرده اند.
تماس گرفتم با دفتر وزیر.با روابط عمومی.چند روز آنها مارا پیچاندند وما به خود پیچیدیم. گفتند وزیر وقت ندارد و این برایم خیلی خنده دار بود.من می دانستم حتی آنهایی که سر پیچ جاده مدرسه جلوی ما را گرفتند که چرا اینجا آمدید و یکساعت و نیم نرگس و دوستانش را که امتحان هم داشتند معطل کردند از طبقه چهارم ساختمان سپهبد قرنی،ارشاد می شدند!
بالاخره قرار با وزیر جور شد.تا وارد اتاق مصاحبه شد گفت:"همین کارها را کردی که از فرانسه اخراجت کردند"...کمی مکث کردم و لبخند زدم.گفتم خسته نباشید آقای وزیر...بازگفت:"برای چی نبش قبر می کنی؟!".
دیدم ممکن است قاط بزند .زود میکروفن یقه ای را گرفتم دستم و رفتم روی پیراهنش نصب کنم.در همان حال گفتم:" آقای وزیر اول اینکه سالها گذشته و شما اگر لااقل پیگیر دیه این دختر بچه ها بودید دیگر نیازی به این قایم موشک بازی نبود.گفتم باز هم در مدارس ما بخاری های نفتی هست و باز امکان فاجعه می رود"...
وزیر گفت:"دیه آنها بزودی پرداخت می شود".گفت:" تمام بخاری های نفتی را جمع کردیم". گفتم: تمام تمامشان را؟گفت:" بله".
مصاحبه تمام شد..آقای وزیر بعد از پخش مستند واحد مرکزی خبر در مصاحبه با روزنامه همشهری گفت : کاری که آن مستند علیه آموزش و پرورش کرد صدای امریکا هم نکرد!!
گوشه همان روزنامه نوشتم :"من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف/تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد".
بگذریم.آن مستند واحد مرکزی خبر که پخش شد یکی "نرگس"بود که شب زنگ زد و گفت" ممنونم عمو".بعد دیه بچه ها هم پرداخت شد.این را تاثیر رسانه ملی و لطف خدا می دانم.